الان گرسنهام. يعني خيلي گرسنهام. اما غذا نميخورم. نه آنكه خدا نكرده مرتاض و اينها شده باشم. نه آنكه بخواهم تارك دنيا شوم. به آينده فكر ميكنم. ميخواهم پولهايم را جمع كنم تا بروم يك سفر خارجي. فكر بد نكنيد. نميخواهم در كشورهاي خارجي كارهاي بد بكنم. مثلا اگر بتوانم بروم تركيه، شايد كسي من را آنجا بدزد، بعد بروم كشورشان كمي تپل مپل شوم، كمي كمبود خوابم را جبران كنم و برگردم به آغوش گرم ميهن. اصلا شايد آنجا بخواهند گولم بزنند و دست به... دول غربي از اين كارها ميكنند ديگر.بعد هم اخبارم را هي منتشر ميكنند كه ابرك شلوار پوش، دانشمند باراني كشور، دارد آنجا اذيت ميشود. وقتي مشكلات زيادي كشيدم به كشور برميگردم و استقبال ميكنند ازم. خدا را چه ديدي، شايد دانشمند باراني كشور، صاحب خانه شود. شايد مجبور نباشد از 7 صبح تا 11 شب سگدو بزند ( با عرض معذرت از صادق هدايت و سگولگرد) .خدا را چه ديدي، شايد نماينده مجلس شدم. آنوقت حالي از مردم ميگيرم كه بدانند نماينده خوب يعني چه. شايد هم رئيس جمهور بشوم. آنوقت حتما در مورد كراوات حرف نميزنم. اصلا بعضيها بدشناسند. هر حرفي بزنند يكي بهشان گير ميدهد. بگويند ما با كروات مردم گير ميدهيم، يك سري گير ميدهند، بگويند گير ميدهيم، يك سري ديگر گير ميدهند. پس من حرفي نميزنم.خدا را چه ديدي، شايد همين جور كه مورد استقبال قرار ميگيريم، تيري به گوشه ناخنم بخورد. آنوقت مشهورتر ميشوم. فرنگيها ميگويند كه "ديدي، دانشمند باراني به زور و ارعاب به كشورش برگردانده شد" و داخليها بگويند:" اينها نميخواهند ما در كشورمان باران صلح آميز داشته باشيم." شايد با همان ناخن شكسته، جانبازي چيزي بشوم و ماشين وارد كشور كنم.خدا را چه ديدي... شايد عاقبت به خير شديم. پس گرسنگي ميكشم به اميد آينده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر